به نظر من یکی از زیباترین صحنههایی که در عالم وجود داره
موقعیه که یه پسر که سربازی بوده حالا مرخصی گرفته و اومده تهران مثلا، بعد عخشبانوش رفته ترمینال یا راهآهن یا فرودگاه دنبالش، بعد پسره با همون لباسای سربازیش همراه عخشبانوش دارن تو میرداماد قدم میزنن و فروشگاههای پر زرق و برق اونجا رو دید میزنن.
و دختره اصلا هم احساس بدی نداره که با یه سرباز قدم میزنه...
پ.ن: و دختره وقتی آقای سرباز داره به ویترینها نگاه میکنه، یواشکی خیره میشه به صورت عشقش و به جای همهی دلتنگیاش نگاهش میکنه، حتی بعدش اشکاشم پاک میکنه.
پ.ن2: این متن توصیفی بود از دیدههای چند روز پیشِ من...
پ.ن3: مرد باس جوری باشه که عخشش اینجوری دوسش داشته باشه.