لایک کردن پیج "خری در میقات" در فیسبوک

لایک کردن پیج خری در میقات در فیسبوک

۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

ضربالمثل مشهدی

هرکی نده، دو بار می‌ده!


پ.ن: تعمیم یافته به دگرشکل‌ها مثلا: هرکی قلیون نکشه، دوبار قلیون می‌کشه!

۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

من و این باران‌های دانه درشت، چه کنیم؛ بی تو؟

باران که ببارد
اگر باشی، هر کداممان زیر چتر خود کنار هم قدم می‌زنیم؛
اگر دوستم باشی، هر دو زیر یک چتر در کنار هم قدم می‌زنیم؛
اگر دوست‌ترینم باشی، هر دو زیر باران، بی چتر، در کنار هم...
خیالت هم کلام از لب آدم می‌چیند...


پ.ن: دوستی دارم که دوست دارد دختری داشته باشد، به اسم "باران"، دنیایی ساخته با "باران"ش، مخاطب خاص این نوشته‌ها "باران" است، باران.

دروغ‌گوهای عزیزم

شاید باورتان نشود
ولی من حرف‌های شما را باور می‌کنم...

سپاسگزاری ٥

امشب می‌خوام یک کار سخت رو تجربه کنم
می‌خوام از سری پست‌های "سپاسگزاری" بنویسم، در حالی که احساس خوبی ندارم و الان که دارم این کلمات رو می‌نویسم هیچ تصوری از چیزی که می‌خوام بنویسم ندارم و شاید هیچ چیزی پیدا نکنم!

خدایا!
به خاطر وقت‌هایی که از شادی‌ها بیرونم می‌کشی تا نفس بکشم! به خاطر بارون پاییز وقتی توی آفتاب می‌باره! به خاطر هوای عالیِ امروز ظهر، به خاطر ماسه‌های کویر که روشون داغه و توشون سرد! به خاطر خواب که دوست‌های دور رو آدم توش می‌بینه، ...
سپاسگزارم

۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

بدترین فحش‌های من رو پذیرا باشید

الان که لایک خور فی*لتر شده، بنده از همین تریبون فحش بد می‌دم به هر عرزشی‌ای که وبلاگش تو این سایت ثبت باشه.

۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

هم گروهی نخوام کیو باید ببینم؟

یه گزارش کار رو که چندین ساله همه هی همونو پرینت می‌گیرن برداشته عینا پرینت گرفته، حتی محاسبات خودمونم نذاشته!
بعد روی جلد گزارش نوشته: استاد خانوم! فلانی
بعد اسم استاد خودمونم ننوشته اسم یکی دیگه رو نوشته!!

پ.ن: از دست منشیه راحت شدیم، این داغون خورد به پستمون!!

۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

نداشته‌ها

یه دوس دختر هم نداریم بهمون بگه: صاف بشین!


پ.ن: یا مثلا سیگار نکش
پ.ن.٢: بعد هفته‌ای ٦ بار ترک می‌کردیم!
پ.ن.٣: سیگاری هم نشدیم دوس دخترمون بگه به خاطر من نکش!

اسمایلی جوجه از جلو

(*<>*)

۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

بیست و سی

Don't believe anything, until it has officially denied.
Claud Cockburn

هیچ چیزی را باور نکنید، تا زمانی که به طور رسمی تکذیب شود.

۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه

هیسسسسس دلِ من

همه‌چیز را هم که نمی‌شود توی وبلاگ نوشت،
بعضی چیز‌ها مالِ تویِ قلب است...

میدان

خلاء جذب می‌کند.
خیلی دور شده‌ای حتما
که به خلاء آغوشم کشیده نمی‌شوی...

غرولند

به منشور حقوق بشر کوروش اضافه کنید:
همه‌ی انسان‌ها حق دارند بعضی وقت‌ها غُر بزنند!

۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

اختراع دستگاه اکو!


هنر‌های پست مدرن دانشجویی در خوابگاه!
لپ تاپا به اینترنت وصل و ویس گوگل تاک رو روشن کرده بودیم و حرف می‌زدیم و از اکو شدنش لذت می‌بردیم، تفریحات سالم می‌کنیم!!

پاییز! تو هم می‌توانی خوب باشی عزیزم! تلاش کن

دلم بارانی می‌خواهد که گِل‌ها را بپاشد روی پاچه‌ی شلوارم
دانه‌هایش درشت و برخوردش با زمین پر صدا باشد
همه در حال دویدن و پناه گرفتن زیر سقف‌ها باشند
من ولی از گِلی شدن و خیس، با دستان باز، قدم‌های آرام برداشتن
لذت ببرم
و یاد تو
به من چسبیده باشد
با دستانی حلقه شده در گودی کمرم
بعدش هم دیگه اصلا مهم نیست...

۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

محکمه محکم

یک نفر بیاید
و مرا محکم دوست بدارد
و به هیچ دلیلی برای این کارش فکر نکند
لطفا

۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

وَ الصبْح إِذَا تَنَفَّس

یه معلم قرآن داشتیم تو دبیرستان، می‌گفت این قدر خدا رو قسم نخورید، مثلا به آفریده‌های خدا قسم بخورید، مثلا به سیب به گلابی، به زیتون به انجیر...


پ.ن: به تمام دوست داشتنم‌تورا، به این بزرگ آفریده‌ی خدا، که دوست دارمت تو را

خوابگاه

این‌ها نمی‌فهمند نباید بعضی کلمات را جلوی من به کار ببرند
حتی نمی‌فهمند، نباید از یک دفعه تکیه دادنم به میله‌ی تخت و گم شدن لبخند در صورتم تعجب کنند
باور کنید این‌ها حتی نمی‌فهمند وقتی یک دفعه پا می‌شوی و می‌روی روی بالکن...
نباید بپرسند اون‌جا رفته بودی چکار...


پ.ن: اما این‌ها چیزهایی را می‌فهمند که کسی بجز این‌ها نمی‌فهمد، این‌ها به موقع بغل کردن‌هایی بلدند که مخصوص خودشان است فقط.

سپاسگزاری ٤

خدایا
به خاطر دوست‌های خوب، به خاطر دوست‌های بد که خوبی دوست‌های خوب رو به آدم یادآوری می‌کنن، به خاطر نسیم خنک وقت سحر، به خاطر دقتی که توی ساختن دست زن به کار بردی، به خاطر این که رنگ چشم‌ها رو مختلف آفریدی، به خاطر همه‌ی تاکسی‌هایی که توی ترافیک گیر می‌کنن، به خاطر آرامشی که در بعضی دست‌ها قرار داری، به خاطر قدرت تکلم بی کلام بین عاشق و معشوق، به خاطر باز و بسته شدن قرنیه با کم و زیاد شدن نور،...
سپاسگزارم

اندر احوالات مهندسین کامپیوتر

در بین برنامه نویسان داستانی رایج است به این شرح:
یک روز یک تیم از برنامه نویسان خبره سیستم کنترل هواپیمایی طراحی کردند که بدون نیاز به خلبان قادر باشد از مبدا تا مقصد را طی کند، روز تست این پروژه هیچ یک از برنامه نویس‌ها بجز مدیر ارشد پروژه که از با تجربه‌ترین برنامه نویسان بود حاضر نشد در هواپیما بنشیند!
همه‌ی برنامه نویس‌ها می‌ترسیدند که این سیستم کامپیوتری هم مثل همه‌ی کار‌های مهندس‌های کامپیوتر باگ داشته باشد.
وقتی از مدیر پروژه پرسیده شد شما چطور نمی‌ترسید؟ جواب داد: من مطمئنم این هواپیما حتی از زمین بلند نخواهد شد!!

قُل قُلی

اول ترمه تو خوابگاه، یکی جزوه‌هاشو یادش رفته بیاره، یکی لیوان و... ولی هیشکی یادش نرفته قلیونشو بیاره!

دست‌های چسب‌دار

استاد محترم؛
خوب خودکار بچه‌های مردم رو ندزد! که وقتی می‌گی یکی یه خودکار بده برای حضور غیاب همه خودشونو به اون راه نزنن!