دلم بارانی میخواهد که گِلها را بپاشد روی پاچهی شلوارم
دانههایش درشت و برخوردش با زمین پر صدا باشد
همه در حال دویدن و پناه گرفتن زیر سقفها باشند
من ولی از گِلی شدن و خیس، با دستان باز، قدمهای آرام برداشتن
لذت ببرم
و یاد تو
به من چسبیده باشد
با دستانی حلقه شده در گودی کمرم
بعدش هم دیگه اصلا مهم نیست...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر