به نظر من یکی از زیباترین صحنههایی که در عالم وجود داره
موقعیه که یه پسر که سربازی بوده حالا مرخصی گرفته و اومده تهران مثلا، بعد عخشبانوش رفته ترمینال یا راهآهن یا فرودگاه دنبالش، بعد پسره با همون لباسای سربازیش همراه عخشبانوش دارن تو میرداماد قدم میزنن و فروشگاههای پر زرق و برق اونجا رو دید میزنن.
و دختره اصلا هم احساس بدی نداره که با یه سرباز قدم میزنه...
پ.ن: و دختره وقتی آقای سرباز داره به ویترینها نگاه میکنه، یواشکی خیره میشه به صورت عشقش و به جای همهی دلتنگیاش نگاهش میکنه، حتی بعدش اشکاشم پاک میکنه.
پ.ن2: این متن توصیفی بود از دیدههای چند روز پیشِ من...
پ.ن3: مرد باس جوری باشه که عخشش اینجوری دوسش داشته باشه.
۳ نظر:
ای بابا تو این دنیای درندشت که جلو چشم آدم سر آدم میبرن این چیزا خیلی عجیب نیست
داداشِ ما که یه ساک همیشه داشت، تا از پادگان میومد بیرون، لباس ش رو عوض میکرد (در جزئیات نیستم کجاها) منتهی اصلاً از لباس سربازی خوشش نمیومد.
یعنی در این حد تعلق داشتا.
حقیقت داشتم فکر میکردم میشه یه راه باشه واسه اینکه بفهمی حدِ علاقه یا احترامِ طرفت رو
چه افاضاتی، نه؟
;D
قشنگ بود
مرد باس اینجوری باشه
سپاس
ارسال یک نظر